یک انسان



اول از دیروز بگم. دیروز صبح، یه تصمیمی گرفتم که حتما باید بهش عمل کنم. اونم این بود هر روز یه مسافتی(از خونه تا مدرسه‌م پیاده نیم ساعت راهه) رو بدوم. البته نه با تمام سرعت ، فقط  در حد اینکه یکم با سرعت تر راه رفتن حالت گرم کردن.

خب دو روزی هست که این تصمیم رو اجرایی کردم واقعا آدم با دوییدن حالش بهتر میشه.

دیروز برای اینکه این وب رو ادامه بدم یا نه، توی شک بودم. ولی امروز تصمیمم رو گرفتم. الانم ک دارم می نویسم.

می رسیم به امروز، صبح ساعت هفت و نیم با خستگی بیدار شدم. وای چقدر تنبل شدم!هفت و نیم  چشامو باز کردم رفتم رو مبل اونجا دراز کشیدم تا ساعت ده خوابیدم. حالا کی میتونه توی این‌ زمان‌ها بگیره بخوابه. امتحـــــان. صبح سریع تا چشمام رو باز کردم طبق معمول که روزی سی تا دراز‌ و نشست صبح میرم رو انجام دادم.(چه زود شد طبق معمول فقط سه روزه!)

بعد از انجام دراز نشست ها از خونه بیرون زدم تا چند قدمی هم راه برم.  چند دقیقه ای راه رفتم تا رسیدم به خیابون اصلی شهر و شروع کردم به دوییدن. اصلا یه حس خوبی داشت که نمیتونم توصیفش کنم. نسیم آروم و ملایمی که می وزید با اون خیابون خلوت و خالی از آدم ورزش کردن رو خیلی جالب میکرد. همینطور که میدوییدم، به اطرافم هم نگاه میکردم. ماشین های شهرداری داشتن بعد از دوماه، تازه به درخت ها سم میزدن و اتوبوس سبز‌رنگ شهر هم  این وسط توی خیابون میچرخید.

خلاصه حدودا بیست دقیقه رو دویید  و بعد هم برگشتم خونه. جلد یک " هری پاتر و یادگاران مرگ" رو برای بار سی و چهارم بازخوانی کردم و بعد هم چون توی سایت ناول کافه ناظر رمان ها شده بودم، رفتم سراغ سایت و مشغول خوندن پست هایی که نویسنده‌ها گذاشته یودن شدن. ناظر رمان ها وظیفه‌شون تذکر مسائل نگارشی، حجم توصیفات و سطح کیفی رمان هاست . برای همین هم روزانه یک ساعت الی دو ساعت از وقتم رو توی اون سایت میگذرونم.

خوندن رمان های این سایت واقعا لذت بخشه و لحظات خوشی رو در پی داره وشاید به همین دلیله که من از این رنک خوشم میاد.
بعد از انجام کارای مربوطه، مدتی رو به نوشتن رمان پایان تابستان اختصاص دادم و چند پست دیگر رو نوشتم تا اینکه فهمیدم قراره امشب یکی از فامیل های پدریم بیان خونه مون. برای همین هم شروع کردم به جمع و جور کردن اتاقم و جارو زدن هال پذیرای خونه. حدودا ساعت هفت شده بود که مهمونامون اومدن و  ما هم بساط درست آماده کردیم. بابام کبابا رو گذاشت رو آتیش و منم طبق معمول اجازه ندادم کاری کنه و هی با سیخ ها ور رفت  تااجازه داد خودم بالا سرشون باشم. خب بعد از کلی ور رفتن با جای ذغال ها و غر زدنای من به خاطر گرمای آتیش کباب درست شد و یه شام رو دور همی خوردیم که یه سری بحثا موقع شام خوردن شکل گرفت در مورد وظیفه فرزندا نسبت به خانواده و اینا که من هیچ گوش ندادم و اومدم این پست رو نوشتم. الانم میخوابم  تا ساعتای یازده پست رو بذارم.
خواهشا اگر به مطالعه رمان علاقه دارین عضو انجمن ناول کافه هم بشید.

می خوام از این به بعد به روزای هفته نمره بدم، البته بیشترش بستگی به خودم داره.

خب روز شنبه که به علت بارش برف مدرسه نرفتیم و در خانه برف باز ی کردیم(در اصل تعطیل نبود ولی خب ما نرفتیم)

خیلی لذت بخش بود، آخرین باری که اینجا برف اومده بود سه سال پیش بود ، اونم خیلی کمتر از اونی که بخوای بگی از شکل و ظاهر لذت بردی چون همه جا یه ذره بیشتر برف نداشت، ولی این بار خیلی قشنگ بود. هوا هم که سر آمد همه چیز، برام جالبه وسط بارون بیرون برم سرما می خورم ، ولی داخل برف که بیرون برم سرما می خورم. زمان هردو تا پدیده هم با یه لباس قرمز رنگ  که لباس ورزشی بود و شلوار کتان مشکی و یه سویی شرت سفید ـ خاکستری (رنگش بیشتر به سفید می زنه) بیرون رفتم.

خب از لیز خوردن رو پشت بوم و افتادن با کمر روی ایزوگام ها هم بگذریم  نمی تونیم از افتادن از لیز خوردن از پله بگذریم.

خب  شنبه بیشتر نگران امتحان ریاضی ای بودم که سه شنبه داده بودم ، آخه امتحان قبلی رو <<خوب>> شده بودم(خوب نمره توصیفی مدارس ابتدایی که بین چهارده تا هفده داده میشه من شونزده شدم) باید این یکی رو <<خیلی خوب>> می شدم که یعنی بین هجده تا بیست.

خب ما که شنبه نرفتیم ، یکشنبه هم که معلممون نداد برگه ها رو  و ما هم در اون هوای سرد زمستانی از  مدرسه راهی خانه شدیم. رسما یکشنبه رو هم هیچ کاری نکردیم.

دوشنبه هم که برگه رو دیدیم و خر ذوق شدیم با خیلی خوب شدنمون ، سه شنبه هم که حالم بهم خورد از درسامون چهارشنبههم که هیچ کار نکردیم . پنجشنبه هم که رسما وقت تلف کردم.

پس نمره‌ی این هفته به خودم حد اقل پونزده میشه(از شونزده) حد اکثرم شونزده میشه.

خب بریم کمی استراحت کنیم که از تبلت دور باشیم.


دارم یه کتاب از برایان ترسی به اسم مدیریت زمان رو می خونم.

کتاب جذاب و مفیدیه. کلا از این دست کتابا رو  دوست دارم.

یه کتاب انگیزشی خوب که ای کاش می تونستم کتاب چاپی ش رو بدست بیارم و چندین بار بخونمش،







 


ولی خب  این اواخر یه کتاب  خیلی خوب رو خریدم که بخونم ، ولی حال و حوصله نداشتم.

هفته پیش هم  امتحانام تموم شد و وقت بیشتری برای نوشتن ومطالعه واز این جور کار ها دارم.

البته من اگه بخوام کاری طبق برنامه ریزی قبلی  انجام بدم یه محور می کشم، بعدشم بیست و چهار قسمتش می کنم و مشخص می کنم تو این قسمت ها باید چکاری انجام بدم.

خب برم ادامه مطالعه رو انجام بدم.

به زودی پنج کتاب جدید رو معرفی می کنم


من قبلا یه وبلاگ دیگه داشتم، وبلاگی شلوغ با بازدید کنندگانی نسبتا زیاد،

تو این چند روزه یکی تو کامنتا انقدر فحش به مخاطبا می دادکه

تصمیم گرفتم اون چیزایی که می گفت رو تو بلاگ سکای به حالت فیلتر در بیارم تا اگه باز یکی دیگه خواست مثل اون کنه(هزاران نفر از همه بهترند،،، بین این هزاران یکی کژ تر است)کامنتا برام نیاد.

خب دیگه من صبح شده و می خوام برم مطالعه کتاب را در برنامه خویش قرار بدهم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

خريد و فروش بيت کوين | صرافي کريپتوکامرس آموزش مدیریت یکتا کوچولو لک موزیک Earl Steven pouya0090